sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

یک متن زیبای دیگر

زنی در فرودگاه یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. ای...
24 خرداد 1390

پارک رفتن ساناز کوچولو

دیروز همراه سحر و زن عمو و بابایی رفتیم پارک قزل قلعه خیلی خوش گذشت. شب هم رفتیم ساندویچی بهاران مامان از ولیعصر کفش خرید. ...
6 خرداد 1390

ازطرف بابایی

سلام بابایی دختر قشنگم خیلی دوست دارم.                                                                                                      &nbs...
4 خرداد 1390
1